سلام؛ من امیر ابارشی هستم. از سال 84 فعالیتم در حوزه وب رو با بلاگ نویسی شروع کردم و 2 3 سالی باهاش مشغول بودم و با مخاطب هایی که پیدا کرده بودم از طریق خبرنامه ایمیلی کسب درآمد می کردم.
سال 87 بود که وارد دانشگاه شدم و ترم دوم زبان برنامه نویسی C رو یاد گرفتم. بخاطر علاقه ای که به برنامه نویسی پیدا کردم و آشنایی که با فضای وب داشتم ترجیح دادم زبان برنامه نویسی تحت وب یاد بگیرم.
اون روزا بین انتخاب PHP و Asp.Net نظرهای بسیار متفاوتی وجود داشت هر متخصصی یکی رو بهتر می دونست تو این گیرودار تصمیم گیری بودم که موج بازی های آنلاین با تراوین اومد و بعد کلاب فوتبال من.
این اتفاق باعث شد من دوباره برم سراغ اینترنت اما اینبار برای بازی:))
اواخر 88 بود که با یک دوستی آشنا شدم که بهم پیشنهاد همکاری در مدیریت یک انجمن گفتگو برای پشتیبانی بازی های آنلاین رو داد و منم که دیگه درگیر بازی بودم هیچ پیشنهادی از این بهتر برام نبود.
سایت Myf30.ir رو راه انداختیم و من درگیر ایجاد برنامه های جذاب برای شلوغ شدن فروم و ساخت تاپیک های مختلف شدم. یکی از ایده هایی که داشتم ساخت اتحادهای ملی و باشگاهی برای تیم های کلاب فوتبال من بود که اتفاقا خیلی هم گرفت و تقریبا به روزی 2000 3000 کاربر فعال با 300 400 هزار بازدید روزانه رسیدیم و جز 100 سایت اول کشور شدیم.
اوایل سال 89 بود که یکی از دوستان درباره سئو و بالابودن در نتایج گوگل بهم توضیحاتی رو داد. منم که میخواستم اگر کسی کلاب فوتبال من رو جستجو می کنه به جای سایت اصلی ما بیایم بالا برای همین رفتم سراغ یادگیریش.
ی دوره آموزشی رفتم و با سئو کلاه سیاه آشنا شدم ( البته بعدها این اسم رو روش گذاشتن اون موقع ما به همون می گفتیم سئو:)) ). یادمه وسطای سال 91 بود که با کتاب یک یا دو هزار و یک مهدی رودکی آشنا شدم و واقعا دید من رو به سئو تغییر داد.
اوایل سال 92 بود، که موج بازی های آنلاین از سایت به موبایل منتقل شد و همه رفتن سراغ کلش آف کلنز:)) البته تقریبا 1 سال قبلش هم بازی هایی مثل تراوین رو کلا تعطیل کرده بودند.
ما نیاز داشتیم که کلا مدل تالار رو تغییر بدیم ولی دیگه تالار هم مثل قبل جذابیت نداشت و همه داشتن روی وایبر گروه میساختن. منم که دیگه با سئو آشنا شده بودم و از طریق جوملا طراحی سایت می کردم و بعضی مواقع هم خدمات سئو می دادم کلا سایت رو رها کردم.
مهرماه 92 بود که به همراه یکی از دوستانم دفتر تبلیغات رسانه طه رو راه انداختیم و خدمات طراحی سایت، سئو و عاملیت فروش های وب (اون موقع تازه اومده بود هم پشتیبانی شون خوب بود هم سرعت شون عالی بود برای همین مشتری زیاد داشت) رو انجام می دادیم.
4 5 ماهی بود که مشغول به کار شده بودیم و روزگار خوشی رو سپری می کردیم تا اینکه مجبور شدم اسفند ماه برم سربازی! شاید بعدها در مورد دوران سربازی هم نوشتم:))
تا پایان فروردین که کلا نبودم و مشغول آموزشی شدم بعدشم به صورت پاره وقت میومدم دفتر اما دیگه کم کم هم من حس انجام کارها رو نداشتم هم خیلی فضای درآمدی خوبی نداشتیم (اون روزا خود اینکه به بقیه بفهمونیم ما دقیقا چکار می کنیم خیلی سخت بود واقعا خون دلها خوردیم) برای همین بعد از یکسال به پیشنهاد دوستم دفتر رو جمع کردیم (من چندتا پروژه ای رو هم که داشتم دیگه شخصی انجام می دادم) و رفتیم یک عمده فروشی مواد غذایی راه اندازی کردیم.
من اونجا بود که فهمیدم درسته فروش رو خیلی دوست دارم ولی فروش حضوری خیلی برام جذاب نیست! یکسالی هم مشغول عمده فروشی بودیم که دیگه خدمتم تموم شد.
دقیقا 9 مهر 94 ( روز عقدم بود برای همین خوب یادم مونده:)) ) که یکی از دوستان من رو به فردی معرفی کرده بود که میخواست شرکت تبلیغاتی راه اندازی کنه و از من خواست که به عنوان مدیر اجرایی شرکت باهاشون همکاری کنم.
اتفاقا من بخاطر یکسری مسائل یک ماه قبلش سهم خودم رو تو عمده فروشی فروخته بودم و روی همون چندتا پروژه ای که داشتم متمرکز شده بودم اما این از نظر خانواده خودم و همسرم کار حساب نمی شد (اون موقع واقعا کار تو خونه جا نیفتاده بود) و بیکار تلقی می شدم برای همین با کمال میل این پیشنهاد جذاب رو پذیرفتم و از همون اواسط ماه مشغول به کار شدم.
من اون موقع ها طراحی سایت و سئو بلد بودم ولی چیزی از مارکتینگ نمی دونستم! (کلا اون دوران خیلی این مبحث برای افرادی که تو حوزه وب فعالیت داشتن شناخته شده نبود)
فعالیت به عنوان مدیر اجرایی در شرکت هوگون باعث شد تا من احساس نیاز فراوان به دانش مارکتینگ پیدا کنم و به سراغ یادگیری برم. البته اون موقع هنوز نمی دونستم بین مارکتینگ و فعالیت هایی که من در حوزه وب انجام می دادم حلقه ربطی به نام دیجیتال مارکتینگ وجود داره!!!
درگیر یادگیری و اجرا بودم که بواسطه یکسری اقدامات در شرکت با صنعت آموزش آشنا شدم و تصمیم گرفتم در کنار کار اجرایی، آموزش رو هم شروع کنم.
سال 95 بود که 5 6 تا کارگاه تجارت الکترونیک راه اندازی کردم و درمورد کسب و کارهای آنلاین صحبت می کردم. تا اینکه سال 96 برای آموزش سئو فرصت همکاری با جهاد دانشگاهی شریف بوجود اومد و 3 دوره کارگاهی و 1 دوره بلند مدت رو برگزار کردم تا پایان شهریور 97.
اوایل تیرماه بود که یکی از اقوام پیشنهاد همکاری در راه اندازی یک فروشگاه اینترنتی محصولات غذایی سالم رو به من داد. من هم که خوب یکسالی تو حوزه مواد غذایی کار کرده بودم و برام جذاب بود تصمیم گرفتم با ایشون همکاری کنم اما چون هم درگیر کارهای اجرایی شرکت بودم و هم دوره آموزشی داشتم پایان شهریور قرار گذاشتیم تا از مهر فعالیت مون رو شروع کنیم.
مهرماه 97 فروشگاه اینترنتی عطارخونه رو راه اندازی کردم و دیگه کامل درگیر اجرائیاتش بودم. البته با توجه به اینکه فروشگاه هیچ درآمدی برای من نداشت و تازه خرج هم داشت:)) یکی دوتا از پروژه های سئو که کارفرمای مطلوبی داشت رو نگه داشتم و درآمدم رو از اونجا بدست می آوردم.
بهار 98 یکی از دوستان که به عنوان کارفرما با من همکاری داشت تصمیم گرفت تا روی عطارخونه سرمایه گذاری کنه این اتفاق باعث شد من بیشتر روی عطارخونه متمرکز بشم و اون رو به یک نتیجه مطلوب برسونم.
تا تیر 98 خودم به تنهایی همه کارهای اجرایی فروشگاه رو انجام می دادم و تیرماه بود که اولین نفر رو استخدام کردیم برای انتشار محتواها در سایت و اینستاگرام.
یادش بخیر چقدر رشدمون تو اینستاگرام فوق العاده بود هنوز به آخر سال نرسیده بودیم که صفحه محتوایی مون 100K شده بود و صفحه فروشگاهی مون 30K.
همه چیز داشت آروم آروم پیش می رفت تا اینکه اسفندماه ویروس منحوس کرونا اومد و باعث شد استقبال از خرید اینترنتی علی الخصوص فروشگاه ما بیشتر بشه و من تصمیم گرفتم سال 99 تیممون رو بزرگتر کنم.
بهار درگیر نیازسنجی و جذب نیروی انسانی برای بخش های تولید محتوا و سئو شدیم. و همچنین یک گرافیست به تیم اضافه کردیم. همه چیز داشت خوب پیشرفت تا تیر 99 که سرمایه گذار به علت کرونا از دنیا رفت و من موندم ادامه کار!
روزهای سختی بود علاوه بر حقوق ماهانه به 11 نفر و هزینه های دفتر باید سهم سرمایه گذار رو هم می خریدم واقعا نمی دونستم چکار کنم!!!
با توجه با ارتباطی که با یکی از تولیدکنندگان ماسک داشتم با مشورت سایرین تصمیم گرفتم فروشگاه اینترنتی ماسک رو راه اندازی کنم تا بتونم هزینه های بوجود اومده رو پرداخت کنم.
ماسکینجا رو مهر 99 با 1000 امید راه انداختیم اما غافل از اینکه از چاله افتادم تو چاه!!! اون روزا ماسک قیمت نوسانی داشت سبب شد تا ما در خرید گرون فروش ارزان باز هم ضرر کنیم اونم چه ضرر بزرگی:)) علاوه براینکه فروش ماسک نتونست ما رو به هدفمون برسونه بدهکاری من رو بیشتر هم کرد!
تا آخر سال 99 با همه مشکلات تیم رو حفظ کردم و سال 1400 رو دوباره با 5 نیرو (یک نیرو پشتیبان سایت، دو کارشناس فروش و دو انباردار) فعالیت عطارخونه رو ادامه دادیم.
دوباره روی عطارخونه متمرکز شدم و کار رو ادامه دادیم و الحمدلله رشد خوبی هم داشتیم تا اینکه دی ماه خیلی اتفاقی فرصت شد تا به بزرگترین رقیبمون پیشنهاد شراکت بدم و در کمال تعجب این پیشنهاد توسط مدیر مجموعه پذیرفته شد.
دیگه فعالیت هردو فروشگاه روی ریل رشد افتاد و من و میلاد (شریک و همکار همدلم) تصمیم گرفتیم تا مجموعه پاراگون رو راه اندازی کنیم و تجربیات مون در حوزه آنلاین رو به صورت مشاوره در اختیار صاحبین کسب و کار قرار بدیم.
آغاز این شراکت جدید نقطه عطفی بود در زندگی اون دوران من و حالا ما در کنار هم چندین و چند پروژه جذاب رو داریم جلو می بریم و تیم های فوق العاده ای رو ساختیم.
در آخر باید بگم که من به جای راه اندازی یک کسب و کار بزرگ ترجیح می دم چندین کسب و کار متوسط یا همون SME داشته باشم. البته این نظر من تا به امروز یعنی خرداد 1402 هست و امکان داره در آینده تغییر کنه:))
خوشحالم که تا آخر این محتوا رو خوندید امیدوارم که نکات بدرد بخوری براتون داشته باشه.
ضمنا خوشحال میشم اگر شما هم تجربه یا نظری دارید که بدرد من یا سایر عزیزانی که این محتوا رو می خونن می خوره همینجا در میان بگذارید.